گویند در بلاد طهران شیخی بودهاست اهل قلم، کاغذی نوشته و به دست خلقالله میرسانیده "کیهان" نام، در اخبار و اقوال او را "حسین" نامیدهاند لیک در شهرت او اختلافها باشد؛جماعتی از وی "شریعتمداری" به مفهوم شخصی که در مدار شریعت به دور خود چرخد و راه به جایی نَبَرد نام بردهاند و عدهای "شریعتنداری(؟)" نامیدهاندش.
شیخ را گفتند: "یا شیخ، به خرداد خلایق به شارع راه میپیمودند چگونه بفهمیم چند بودهاند و چون؟" فرمود: "اگر ولایتمدار باشند یکش صد است و برگ سبز درختان بلندقامت هزارش یک است." خلایق را از معنی فرمایش هوش از سر به در شدی و چندان تپانچه بر خود زدند.
در اخبار شیخ را مصباح گمراهان عالم شمردهاند و جمله عالم گرد او جمع بودهاند چنان که مگسان گرد شیرینی. گویند نور شیخ به قدری بودهاست که تاریکترین زوایای پنهانی انس و جن را در ینگه دنیا بر شیخ پوشیده نبود.
در اقوال است از او "سند داریم" که پیش از او به شیخ ا.ن منسوب است و همچنین از اوست "سران فتنه" که بزرگان سبزان اموی را مینامید.
عشیره وی از قبایل و عشایر مورد اقبال عمومی در اذهان عمومی بود و از اناث خانوادهاش هماره به نیکی یاد شدهاست و پیوند خانوادگی ایشان را در معابر عمومی به یکدیگر و وی یادآور میشدند.
وی را فرمودند: "مرشدنا و مولانا، در هائیتی زلزلهای آمدهاست کافر مبیناد و مسلمان نشنواد. ۷/۲ به مقیاس کافری ریشتر نام، خدای را چگونه رواست بلدی از بلاد مستضعف را چنین بلایی؟" شیخ در جواب فرمود: "این از رحمت خداییش به دور باشد که این از مقدرات وی نباشد." جماعت کف و خون قاطی کرده غوغا برپا کرده شانتاژ پراکندند که شیخ عقل از کف بداده مجنون است که "چگونه زلزله آید و زمین بلرزد و جماعتی کشته آیند و تقدیر خدای نباشد؟ و آیا کلن چگونه است؟" شیخ در جواب به خروش آمد: "که این از حیلههای شیطان پیر باشد به سلاحی هارپ نام که لایه یونوسفر را به جنبش وادارد و نیروی بس عظیم به وجود آرد و این نیرو را این سلاح کانالیزه کرده بر سر خلقالله فرود آورد و قحطسالی و توفان و زلزله و وبا وجود آرد." خلق دسته دسته انگشت حیرت به دهان فروگزیده سر در گریبان فرو برده افسوس خوران صدای خود بریدند که شیخ دهانشان دوختهبود.
به هنگام مرگ معلومالحالی عزراییل نام به بالینش فرو آمد که: "یا شیخ هنگامه وداع از یاران است و گر رخصتی است مرا جانتان به طرفتی بستانم که دیگران در لیست منتظرند و چشم بر در که این حقیر کی جانشان به در برم." عزراییل را نگاهی به آن چشمان شهلا فرمود و فرمود: "چقدر از عوامل استکبار گرفتهای که جانم به در بری؟ سند داریم شما با سران فتنه در ارتباطی و یکبار خانهشان دستشویی رفتهای و جان برادرزادهشان گرفتهای." عزراییل مغبون گشته و گفت: "یا شیخ پارازیت نمودهای. پیر شده عقل از کف بدادهای، مرا باریتعالی به ستاندن جان تو مامور نهاده. جیش نموده زن و فرزند بوس کن راهی شویم." شیخ به نشان اعتراض جیش ننموده جان به جان آفرین تسلیم کرد.
شیخ را گفتند: "یا شیخ، به خرداد خلایق به شارع راه میپیمودند چگونه بفهمیم چند بودهاند و چون؟" فرمود: "اگر ولایتمدار باشند یکش صد است و برگ سبز درختان بلندقامت هزارش یک است." خلایق را از معنی فرمایش هوش از سر به در شدی و چندان تپانچه بر خود زدند.
در اخبار شیخ را مصباح گمراهان عالم شمردهاند و جمله عالم گرد او جمع بودهاند چنان که مگسان گرد شیرینی. گویند نور شیخ به قدری بودهاست که تاریکترین زوایای پنهانی انس و جن را در ینگه دنیا بر شیخ پوشیده نبود.
در اقوال است از او "سند داریم" که پیش از او به شیخ ا.ن منسوب است و همچنین از اوست "سران فتنه" که بزرگان سبزان اموی را مینامید.
عشیره وی از قبایل و عشایر مورد اقبال عمومی در اذهان عمومی بود و از اناث خانوادهاش هماره به نیکی یاد شدهاست و پیوند خانوادگی ایشان را در معابر عمومی به یکدیگر و وی یادآور میشدند.
وی را فرمودند: "مرشدنا و مولانا، در هائیتی زلزلهای آمدهاست کافر مبیناد و مسلمان نشنواد. ۷/۲ به مقیاس کافری ریشتر نام، خدای را چگونه رواست بلدی از بلاد مستضعف را چنین بلایی؟" شیخ در جواب فرمود: "این از رحمت خداییش به دور باشد که این از مقدرات وی نباشد." جماعت کف و خون قاطی کرده غوغا برپا کرده شانتاژ پراکندند که شیخ عقل از کف بداده مجنون است که "چگونه زلزله آید و زمین بلرزد و جماعتی کشته آیند و تقدیر خدای نباشد؟ و آیا کلن چگونه است؟" شیخ در جواب به خروش آمد: "که این از حیلههای شیطان پیر باشد به سلاحی هارپ نام که لایه یونوسفر را به جنبش وادارد و نیروی بس عظیم به وجود آرد و این نیرو را این سلاح کانالیزه کرده بر سر خلقالله فرود آورد و قحطسالی و توفان و زلزله و وبا وجود آرد." خلق دسته دسته انگشت حیرت به دهان فروگزیده سر در گریبان فرو برده افسوس خوران صدای خود بریدند که شیخ دهانشان دوختهبود.
به هنگام مرگ معلومالحالی عزراییل نام به بالینش فرو آمد که: "یا شیخ هنگامه وداع از یاران است و گر رخصتی است مرا جانتان به طرفتی بستانم که دیگران در لیست منتظرند و چشم بر در که این حقیر کی جانشان به در برم." عزراییل را نگاهی به آن چشمان شهلا فرمود و فرمود: "چقدر از عوامل استکبار گرفتهای که جانم به در بری؟ سند داریم شما با سران فتنه در ارتباطی و یکبار خانهشان دستشویی رفتهای و جان برادرزادهشان گرفتهای." عزراییل مغبون گشته و گفت: "یا شیخ پارازیت نمودهای. پیر شده عقل از کف بدادهای، مرا باریتعالی به ستاندن جان تو مامور نهاده. جیش نموده زن و فرزند بوس کن راهی شویم." شیخ به نشان اعتراض جیش ننموده جان به جان آفرین تسلیم کرد.
2 comments:
عجب قلمی داری بچه! من عمراً بتونم حتی یک کلمه با این سبک بنویسم !
اگه اصفهان بودی بهت پیشنهاد میکردم برای جشنواره طنز نویسها ثبت نام کنی
خیلی قشنگ بود ، میگم خیلی شما بخون خیلی خیلی خیلی .
قسمت مردنش که دیگه تهش بود .
ارسال یک نظر